دنیای کلمه های من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 خدایا کمکم کن که در این باریکه راه تاریک که چشمانم سویی ندارد بدون اینکه دست کسی را بگیرم با تو قدم بزنم

 

 

نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1398برچسب:,ساعت 6:53 توسط مروارید | |

 متنفرم از فاصله ها ...از هر چی که آدما رو از هم دور کنه...متنففففففرم...

نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت 5:28 توسط مروارید | |

 امروز هیچ ندارم بگویم،دلم از کلمه خالیست...

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:44 توسط مروارید | |

 هر وقت خواستی کسی رو از خودت دور کنی فقط بهش بگو دوستت دارم...این روزا دوست دارم ها بدجوری آدمارو از هم دور میکنه...

نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 7:34 توسط مروارید | |


و براستی گفتن و رفتن رواج است میان هر آنکه معنی حقیقی کلمه نداند و  نپذیرد که هر جمله کلماتی دارد و هر کلمه سخنی برای گفتن...
نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 7:26 توسط مروارید | |

زندگی حرکت با فرمان های بقیه است...

نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 7:22 توسط مروارید | |

 چه زیباست تاریکی، سیاهی مطلق

چشمانم را میگویم...بسته اند

میگریند، بسته اند، باز نمیشوند، میترسند

از حقیقت میترسند

از ناتوانی به هنگام باور میترسند...

چشمانم بسته اند...

کودکی ام را میبینم

آن روز ها که آرزویی جز بزرگ شدن نداشتم

روز هایی که به بازی گذشت...

کسی چه میدانست زود فرا میرسد این بزرگی؟...

کسی چه میدانست اسباب بازی آدمیان شدن کاری ست به این آسانی؟...

عشق، معرفت، آزادی...همش دروغ بود...

هم چنان بسته اند

اصراری برای باز شدن ندارند

چشمانم را میگویم

بگذار هم چنان در تاریکی باشند

تو نیز چشمانت را ببند

این سرزمین آدم کور احتیاج دارد...
نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 7:16 توسط مروارید | |


Power By: LoxBlog.Com